نوشتالوژی
یادتونه ﺳﻮﺍﻝ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﻮ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ ﻣﺎ ﻣﯿﻨﻮﺷﺘﯿﻢ, ﺑﻌﺪﺵ ﻫﯽ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻢ
ﭼﻨﺪ ﺧﻂ ﺟﺎ ﺑﺰﺍﺭﻡ
یادتونه ﺳﻮﺍﻝ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﻮ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ ﻣﺎ ﻣﯿﻨﻮﺷﺘﯿﻢ, ﺑﻌﺪﺵ ﻫﯽ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻢ
ﭼﻨﺪ ﺧﻂ ﺟﺎ ﺑﺰﺍﺭﻡ
ﯾﺎﺩﻣﻪ ﻗﺒﻠﻨﺎ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﯿﺨﺎﺱ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﻭ ﺩﺳﺘﮕﺎﻫ ﻔﺘﻮﮐﭙﯽ
ﮐﺎﺭ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﺳﻮﺍﻻﺭﻭ ﺑﯿﺎﺭﻩ!! ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﯿﭙﺮﯾﺪﯾﻢ ﻫﻮﺍ ﻭ
ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﺗﻮ ﺳﺮ ﻭ ﮐﻠﻪ ﯼ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ! ﺑﻌﺪﺵ ﻣﻌﻠﻢ
ﻣﯿﮕﻔﺖ :ﺧﺐ ﯾﻪ ﺑﺮﮔﻪ ﺑﺬﺍﺭﯾﻦ ﺟﻠﻮﺗﻮﻥ....
ﻋﻤﻪ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﻪ ﻧﻈﺮﺗﻮﻥ؟؟ ﻋﺎﯾﺎ؟؟!!!
اگه یه پسر دهه شصتی بهتون گفت :عزیزم تو عشق اولمی!!!!
چنان بزنید بیخ گوشش که ندونه شبه یا روز!!!
آخه عشقِ اول همه پسرای دهه شصتی دختره ناوارو بوده
کیا این جمله رو یادشونه و دوسداشتن:
بی سروصدا وسایلتونو جمع کنید، باصف برید تو حیاط، امروز معلم ندارید
شما یادتون نمیاد
از کلاس اول دبستان تا آخرین روز دبیرستان، همه معلمها و ناظم ها :کلاس شما “بدترین” کلاسیه که تا حالا داشتم...
شما یادتون نمیاد. یه زمانی می رفتی مهمونی، برای اینکه نشون بدی باشخصیتی نباید موز برمی داشتی!
اعتراف میکنم بعد این همه سال هنوزم اسم الویه میاد، با خودم میخونم
:میخوام سالاد درست کنم، سالاده چیه؟ الویه (دریم دریم دریم ریم) ظرف بلور
با خیارشور سینه مرغ با تخم مرغ؛ دیگه چی میخواد؟
یادش بخیر
اعتراف میکنم بچه که بودم یه بار موشک کاغذی درست کردم با خواهرم مورچه هارو سوارکردیم یه سواری تو اسمون بهشون دادیم حال کنن
یه همچین بچه باحالی بودیم ما
یادش بخیر
اون موقع ها شلوار باباها اندازه ی پرده ی خونمون چین داشت! =)))