کافه شعر - شعر عاشقانه
دو جای پای نرفته دو سایه یک دیوار
مرا به دغدغه های شبانه ام نسپار
به تارهای ظریفی که عشق می بافد
به زخم های عمیقی که خورده ام بسیار
به ناتمامی این روزهای بارانی
به این گلایه که هرروز می شوم تکرار
رسیده ایم به مرز ستاره ها امشب
رسیده ایم ولی روز می شود هربار
ومن برای خودم ازتو شعر می خوانم
ومن به جای خودم از تو می شوم سرشار
دو جای پای نرفته به سمت یکدیگر
یکی به نیت عشق و یکی به قصد فرار
یکی برای خودش شعر تازه می خواند
و تند و تند نفس های ممتد و
- سیگار؟
: نمی کشم…
و دو سایه به راه خود رفتند
وگم شدند در انبوه کوچه و بازار…
…….
…….
دگر چگونه بگویم که دوستت دارم؟
مرا به هرچه شبیه نگاه خود بسپار
پ . ن : شاعر بیت اول گفته مرا ب دغدغه های شبانه ام بسپار ! اما تو ب حرفش گوش نده اونی ک من نوشتم درسته ! (; دارم عادت میکنم ب وضعیت جدیدم ... (: