اندر احوالات خداحافظی
نیست صاحب نفَسی، درک کند حالِ مرا
کاش این شعر بگوید به تو احوال مرا
طوطیِ چشمِ تو پرواز کنان رفت و ندید
که به قیچی زده دنیا، پَرِ آمالِ مرا
منطق و فلسفه ات پخته شده اما حیف
عشق باید بکُند پخته، دلِ کالِ مرا
تو خودت خواسته ای بی منِ مسکین بپَری
و همین خواسته ات، بسته پر و بالِ مرا
الفِ قامتِ من، مشقِ الفبای تو بود
رفتی و هیچ ندیدی کمرِ دالِ مرا
نفَسی نیست که بی یادِ تو از سینه رود
بنِگر ثانیه های شده چون سالِ مرا
من چِسان شرح دهم مرگِ دلم را به غزل
برسانید به من حضرتِ غسّالِ مرا
« دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد؟! »
چشمهای تو فقط شاد کند فالِ مرا
« یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد »
حافظ! ای شاه غزل! شرح بده حالِ مرا
پ . ن : اما گاهی من میترسم که تو اونجا خوش نباشی ... نکنه غصه بیادو گل من پژمرده باشی ..... گل من خبر نداری دل گلدونت میگیره ... اگه تو پژمرده باشی گلدونت برات میمیره ...