نوستالژی - اول دبستان
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟:(
دلم واسه اول دبستانم تنگ شده که وقتی تنها یه گوشه ی حیاط مدرسه وایسادی یه نفر میاد و بهت میگه با من دوست میشی؟:(
بچه که بودم شناسنامه داداشم گم شدالان دوازده ساله میگذره ولی هیچکس نمیدونه که شناسنامش رو گرو گذاشتم تو کلوپ سرکوچه ویہ سی دی گرفتم!!! خدایامنوببخش:))
غم تموم شدن عید ی طرف
خستگی ۱۳به درم ی طرف
پیک نوروزی حل نشده هم ی طرف
چقدر سخت بود؟
یبارم معلم دوم دبستان منو ازکلاس انداخت بیرون!ناظم اومد هرچی نگام کرد دید مال کتک خوردن نیستم،دست کرد جیبش پول داد گفت برو نون بگیر بیار دفتر
شما یادتون نمیاد یکی از بزرگترین دغدغه های ماخفه کردن صدای مودم های دایل آپ بود!
بچه فامیلمون اوقات فراغتشو با کلاس پیانو و تبلتش پرمیکنه!
ما بچه بودیم:
با بالش خونه میساختیم یه ذره نون و آب برمیداشتیم ساعتها میرفتیم اون تو!!!
والا زمان ما تا۱۲_۱۳ سالگی دختر وپسر مختلط تو کوچه بازی میکردیم هیچ اتفاقی هم نمیفتاد حالا دختر۵ساله بشینی پای حرفاش ۳بار عاشق شده دوبار هم فارغ !
بعد 22 ﺳﺎﻝ ﻓﻬﻤﯿﺪﻡ ﺯﯼ ﺯﯼ ﮔﻮﻟﻮ ﻧﻤﯿﮕﻔﺘﻪ
ﺩﺭﺍﮐﻮﻻ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﺎ ،ﺑﻠﮑﻪ ﻣﯿﮕﻔﺘﻪ
ﺩﺭﺍﺯ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﺎ
ﺍﺻﻦ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﻦ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﺷﺪ :|
یکی از خاطرات دهه شصتیا
رفتن به مدرسه حتا در صورت بارش سنگ از آسمونِ !
یادتونه؟
اون روزهایی که هوا برفی و بارونی بود ناظم مدرسه میگفت امروز صف نیست مستقیم برید سرکلاس.
چه حالی می کردیم انگار دنیا رو به ما میدادن
ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ ﺳﺎﻟﻢ ﻣﺎ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻫﻨﺮﺑﺎ ﺁﺷﻨﺎ ﺷﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﻗﻄﺒﻬﺎﯼ ﻫﻤﻨﺎﻡ ﺁﻫﻨﺮﺑﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺑﭽﺴﺒﻮﻧﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯿﺸﺪ...
ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻣﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻗﺎﻧﻊ ﻧﺸﺪﻡ ﻭ ﮐﻤﺎﮐﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻼﺵ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﻣﯿﺪﻡ!
یادتونه دبستان که بودیم همیشه میگفتن ساکت باشین چند نفر از اداره اومدن میخوان بیان سر کلاس؟؟؟؟؟؟ لامصبا هیچوقت قیافشونو ندیدم
شما یادتون نمیاد**، سر صف پاهامونو ۱۸۰ درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم
شما یادتون نمیاد، **که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو
شما یادتون نمیاد، **یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود
شما یادتون نمیاد،** زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون
شما یادتون نمیاد؛** جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم
شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین
خودمون و نفر بغلی کیف
میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم
*شما یادتون نمیاد،** ولی
نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ
تر میشد
شما یادتون نمیاد،** سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ
شما یادتون نمیاد، **تو
نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر
وسطی باید میرفت زیر میز
شما یادتون نمیاد،** قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم.. *
پیرمردهای ۹۰ ساله هم توی جمعشون به همدیگه میگن «بچه ها»
یادتونه ﺳﻮﺍﻝ ﺍﻣﺘﺤﺎﻧﻮ ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﻣﯿﺨﻮﻧﺪ ﻣﺎ ﻣﯿﻨﻮﺷﺘﯿﻢ, ﺑﻌﺪﺵ ﻫﯽ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﺧﺎﻧﻢ
ﭼﻨﺪ ﺧﻂ ﺟﺎ ﺑﺰﺍﺭﻡ